حقیقت جهان هستی
مطمئنا تا به حال تمام ما تجربه خوابهای واقعی را داشتهایم. خوابهایی آنقدر واقعی که میتوانند احساسات ما را به شدت برانگیخته کنند. امکان دارد در خواب خوشحال شویم، فریاد بزنیم، اشک بریزیم و احساساتی کاملا شفاف و واقعی را تجربه کنیم. بعد از بیدار شدن ممکن است با خود فکر کنیم خارج شدن کنترل احساساتمان چقدر میتواند ساده باشد. ما در ذهنمان یک دنیا ساختیم، دنیایی که ساختیم واقعی بود و ما هیچ تصوری از غیر واقعی بودن آن نداشتیم. دنیای ساخته شده در ذهنِ ما تمام احساسات ما را درگیر کرده بود. وقتی بیدار شدیم از درک تفاوت بین خواب و واقعیت عاجز بودیم. انسان و برخی از موجودات در طول تاریخ این فرصت را داشتهاند که با خواب دیدن مرز بین دنیای واقعی و دنیای مجازی داخل ذهن را تجربه کنند.
سوال این است که اگر یک خواب میتواند به این اندازه احساسات ما را درگیر کند و ما حتی متوجه نشویم که این یک خواب بوده است، چه طور میتوانیم به دنیای پس از بیداری به عنوان یک واقعیت اعتماد کنیم؟ چه دلیل و استدلال محکمی وجود دارد که دنیا یک توهم شبه خواب نباشد؟ اگر دنیای خواب غیر واقعی است و آن دنیایی که در آن هستیم را واقعیت در نظر بگیریم؛ سوال جدیدی مطرح میشود؛ واقعیت چیست؟ آیا واقعیت ریاضیاتی است که دنیای ما را مدل سازی کرده است؟ این محاسبات در خواب هم وجود داشته است اما به شکلی دیگر. شاید هم هیچ واقعیتی وجود نداشته باشد. شاید تمایل انسان و سایر موجودات دارای حیات به بقاء و امنیت، تکامل ما را به نوعی رقم زده است که ذهن خود را وادار به خلق واقعیت کنیم تا بتوانیم سرپوشی بر بی ثباتی جهان هستی بگذاریم. هر چه که هست، واقعیت تنها برای موجودات زنده قابل احساس است. میدانیم که واقعیت بنا به تفسیر هر موجود از محیط اطرافش تعریف میشود. احتمالا برای هر موجود زندهای واقعیت همان بازخورد قابل انتظاری باشد که پیش بینیاش را کرده است؛ به نوعی هر آن چه که موجود آن را پذیرفته است، در دسته واقعیت قرار گرفته است. میدانیم که اگر ما نباشیم واقعیتی هم نخواهد بود؛ در واقع اگر ما نباشم هیچ چیز وجود نخواهد داشت. واقعیت یک مفهوم است که در ذهن ما ساخته شده است و اشاره دارد به یک احتمال از نامحدود احتمالات. حقیقت برای ما تعدادی محاسبات ذهنی است که بر روی اطلاعاتی انجام میشود که توسط احساسات ما از محیط اطراف دریافت شده است. این احساسات تضمین کننده وجود تمام آن چیزی نیست که میتواند وجود داشته باشد. پردازش ذهنی که ما روی این اطلاعات انجام میدهیم یک نوع تفسیر است که بر روی حالت خاصی از کائنات در حال انجام است. حداقل با دیدگاه فیزیک کلاسیک این طور است. اصطلاح و مفهوم واقعیت را خودمان به وجود آوردهایم؛ درست مثل تمام مفاهیم دیگر و میتوانیم مطمئن باشیم خارج از ذهن مفهومی به نام واقعیت وجود نخواهد داشت. اگر دنیا را به یکی دیگر از مفاهیم ذهنی خود پیوند دهیم و آن را با چیزی که در ذهنمان آن را بی نهایت نام گذاری کردهایم تصور کنیم؛ در واقع آگاهیِ مربوط به حیات خطی به باریکی مو است که از این گذرگاه لایتنهای عبور میکند و تمام یافتهها و ساختههای ذهن نیز محدود به همین خط باریک است. ما خارج از این خط باریک چیزی را درک نمیکنیم و بخش کوچک و قابل درکی از آن را به عنوان تاریکی و محدودیت یا فضای بیکران در نظر میگیریم.
حالا میخواهیم به شکل سادهتری این تفاوت را بررسی کنیم و مقایسهای بین آگاهی انسان و آگاهی یک موجود کمتر آگاه مانند ماهی قرمز انجام دهیم. میخواهیم استدلال کنیم حقیقت برای یک ماهی قرمز داخل آب چه چیزی میتواند باشد؟
میدانیم ماهی قرمز بیش از این که فکر کند بر اساس غریزههای خود عمل میکند؛ رفتار بر اساس غریزه کاری است که تمام موجودات زنده انجام میدهند. قسمت کنترل غریزه در مغز انسان غده هیپوتالاموس است. این غده در عمیقترین قسمت مغز نزدیک به نخاع قرار دارد؛ جایی که به نظر میرسد کمتر دستخوش تغییر در طول تکامل انسان شده است. هر چه به لایههای بیرونیتری از مغز میرسیم به جمجمه نزدیکتر میشویم؛ و در این نواحی افکار پیچیدهتری (به نوعی همان افکار انسانی) شکل میگیرد. در طول فرگشت مغز انسان بزرگتر شده است و لایههای خارجیتر مغز به مرور طی هزاران سال شکل گرفته است و مطابق آن افکار و آگاهی انسان پیچیدهتر شده است. در ماهی قرمز چنین نیست. ماهی قرمز مطابق غرایز خود میداند که فقط یک وظیفه دارد: تا جایی که ممکن است از وجود خود محافظت کند تا با این کار بقاء خود را حفظ کند. او این کار را با آگاهی و نظارت دائمی از محیط و دوری کردن از هر گونه احتمال خطر، با شکار و پیدا کردن غذا برای دریافت انرژی کافی جهت حفظ حیات و بعد با افزایش سطح قلمرو خود و پیدا کردن جفت مناسب جهت تولید بچههای زیاد انجام میدهد. در این بین طبیعت تصمیم میگیرد که کدام ماهی قرمز مطابقت بیشتری با شرایط حال حاضر طبیعت دارد و باید باقی بماند که انتخاب ماهی قرمز برتر با جنگ بین دو ماهی، با شکار شدن و یا نابود شدن در اثر نیروی طبیعت و با موارد دیگر گزینش میشود. طبیعت چالشهایی را بر سر راه ماهی قرمز میگذارد تا در نهایت ماهی قرمزی که تطبیق بیشتری با شرایط حال حاضر طبیعت دارد باقی بماند و با این کار کمک به ادامه نسل ماهی برتر و قطع کردن نسل ماهی کمتر مطابقت یافته میکند. این کار در انسانها نیز به صورت پیچیدهتری انجام میشود ولی اصول همان چیزی است که در هیپوتالاموس مغز تعریف شده است. ما انسانها هم همواره سعی در بقاء بیشتر با محافظت دائمی از خود، با دریافت انرژی، با گسترش قلمرو و دسترسی به منابع مالی و مقبولیت اجتماعی دست و چنجه نرم میکنیم، منتها به شکل پیچیدهتری نسبت به ماهی قرمز این کار را انجام میدهیم.
حالا میخواهیم حقیقت جهان هستی را از نگاه ماهی قرمز و از نگاه انسان مقایسه کنیم. بزرگی جهان برای ماهی قرمزی که جهان خارج از تنگ آب را تجربه کرده باشد به بزرگی حوزچه یا رودخانهای است که قبلا در آن شنا میکرده است. ماهی قرمز با مقایسه رودخانه و حوزچه میداند جهان بزرگتری وجود دارد و همواره سعیش را میکند که آزاد باشد و جزئی از جهان بزرگتر باشد؛ چرا که در جهان بزرگتر احتمالا شانس بیشتری برای بقاء نسل او وجود داشته باشد. ماهی قرمز ذهن کمتر پیچیدهای نسبت به انسان دارد و نمیتواند مقایسهای فراتر از این انجام دهد. برای انسان ولی با توجه به مغز و انتقال اطلاعاتی که از نسلهای قبلی اتفاق افتاده است جهان هستی کمی بزرگتر است؛ ولی همچنان هر دو جهان تفاوتی از نظر معنای شناختی برای انسان و ماهی قرمز ندارند. هر دو در نهایت به یک علامت سوال میرسند که این علامت سوال کمی برای انسان بزرگتر است و هر دو در پی کشف و گسترش قلمرو شناختی خود از جهان هستی ولی در ابعادی متفاوت هستند. قوانین به این شکل هستند که هرگز قرار نیست هیچکدام به جواب برسند و این ترفندی برای حفظ بقاء است. به نظر میرسد آن چه که میخواسته است ما به این گونه تفکر و تفحص کنیم و در یک دایره زمانی به وسعت پیدایش حیات به دنبال جستجو باشیم، پر رنگترین خواستهاش همان بقاء شکل حیات بوده باشد. ذهن موجودات زنده بر اساس مقایسه کار میکند؛ در واقع ما یک ماشین مقایسهگر هستیم که با احساساتمان تفاوتهای بین تغییرات را اندازهگیری کرده و مغز این تغییرات را تفسیر میکند و به موجود در جهت اهداف مربوط به حیات و بقاء کمک میکند. اگر قدرت آگاهی انسان a باشد و قدرت آگاهی ماهی قرمز b باشد، ما با ذهن مقایسهگرمان میدانیم که اختلاف بین آگاهی انسان و ماهی قرمز عددی به بزرگی n میباشد. با همین ذهن مقایسهگرمان میتوانیم استدلال کنیم که اگر یک آگاهی دیگر وجود داشته باشد که تفاوت آگاهی او با آگاهی انسان به همین اندازه n باشد، پس این آگاهی به راحتی میتوانسته است جهان کنونی را شکل دهد. اگر انسان به چشمان یک ماهی قرمز نگاه کند و با او صحبت کند، ماهی قرمز هرگز نمیتواند با خود فکر کند که الان جلو یک موجود بسیار باهوشی قرار گرفته است که توانسته است با قدرت تکنولوژی طبیعت را دستکاری کند و توانسته است کشفیات بسیار زیادی در زمینههای علمی انجام دهد. برای ماهی قرمز ما میتوانیم یک خطر بالقوه باشیم که میتواند حیات ماهی قرمز را تهدید کند و یا میتوانیم یک عامل خنثی و یا حتی یک موجود کمک کننده باشیم؛ ولی ماهی قرمز از بسیاری از جنبههای انسان شناختی ما هیچ درکی ندارد و هرگز هم قرار نیست که چیزی از آن بداند چرا که محدودیت ذهنش چنین اجازهای به او نمیدهد. فهم انسان در مقابل شعوری که n فاصله با ما داشته باشد تفاوتی ایجاد میکند که ما قادر به درک آن نیستیم و باعث میشود ماهی گونه با دنیای پیرامون خود برخورد کنیم. همان طور که ما انسانها نمیتوانیم به ماهی قرمز در مورد فلسفه و چیزهایی که میدانیم توضیح دهیم، انتظاری نیست که آگاهی برتر بتواند توضیحی در مورد حقیقت بزرگتر به ما بدهد.
واقعیت زمان
در مورد واقعیتِ زمان، انیشتین با معادلاتش ثابت کرد زمان کاملا نسبی است و حتی به صورت ضمنی اشاره به این داشته است که چیزی به نام زمان به آن شکلی که ذهن ما تصور میکند وجود ندارد؛ در واقع انیشتین اعتقاد داشت تمام زمانها به صورت همزمان وجود دارند و شکلِ وجودیِ ما مصرانه سعی میکند زمان را به این صورت احساس کند. انیشتین ثابت کرد حرکت با سرعت نور باعث توقف زمان خواهد شد که عملا باعث میشود یک فوتون زمان را هرگز احساس نکند. ذرات نمیتوانند با سرعت نور حرکت کنند ولی اگر با سرعت نزدیک به نور حرکت کنند زمان برای آن ذرات به شدت کند خواهد گذشت. آن ذره هرگز نخواهد فهمید که زمان برای او کندتر شده است؛ به عبارتی اگر یک انسان با سرعت نزدیک به نور سفر کند هرگز متوجه کند شدن زمان نخواهد شد و در صورتی که به زمین برگردد متوجه میشود سالهای زیادی بر روی زمین گذشته است در حالی که فقط چند روز برای او گذشته است. اگر به شکل ساده بخواهیم زمان را در چارچوب ذهنی خود تعریف کنیم، در واقع زمان به معنای حرکت کائنات به سمت بی نظمی یا آنتروپی بیشتر است. اگر هیچ چیز هیچ تغییری نکند زمان متوقف شده است و تغییرات هستند که مفهومی به نام زمان را به وجود آوردهاند؛ از طرفی سرعت این تغییرات همواره یکسان نیست و جاذبه و حرکت سریع باعث میشود آنتروپی برای دو ناظر با سرعت یکسانی اتفاق نیفتد. گذشته از این موارد، موجودات نیز در ذهن خود یک ساعت دارند که به آن ساعت زیستی یا ساعت بیولوژیک میگویند. در موارد نادر، فردی که ساعت زیستی بدنش دچار اختلال بشود نسبت به دیگران گذر زمان را متفاوت احساس میکند و در موردی دیگر کهولت سن هم باعث میشود افراد گذر زمان را سریعتر احساس کنند؛ به این معنا که یک فرد بزرگسال نسبت به یک کودک گذر زمان را سریعتر احساس میکند.
در مورد مکان (فضا) نیز شاید بتوان رویکرد مشابهی اتخاذ کرد. این احتمال وجود دارد که اصلا چیزی به نام فضا وجود نداشته باشد و فضا فقط یک برداشت ذهنی برای موجوداتی باشد که همه چیز را در قالب پنج حس اصلی تفسیر میکنند. اگر در چارچوب کوانتومی، دنیای شناخته شده را تفسیر کنیم، میدانیم میتوان همه چیز را در قالب موج تفسیر کرد و ثابت شده است که تمام امواج نیز میتوانند در یک نقطه تلنبار شوند و عملا نیاز به فضا ندارند. پس اگر همه چیز از امواج ساخته شده است چون امواج با سرعت نور حرکت میکنند عملا زمان برای آنها متوقف شده است و تمام آنها میتوانند فارغ از فضا باشند. پس عملا در حال حاضر تمام شواهد لازم جهت اثبات این که زمان و مکان یک تفسیر ذهنی است در ابعاد کوانتومی موجود هستند.
در رابطه با دانش کوانتوم، نظریه جدیدی که مطرح شده است اشاره به این دارد که ممکن است همه چیز به نوعی شبیه به آن چه که ما آن را در ذهنمان اطلاعات نام گذاری کردهایم باشد. اگر سیر تاریخی جهان شناسی را مرور کنیم، انسان ابتدا ذرات را کشف کرد و به واسطه آن فیزیک کلاسیک شکل گرفت. بعد توانست قسمتهای تشکیل دهنده ذرات را بررسی کند و آن را در دسته بندی مکانیک کوانتوم قرار دهد و حالا نیز این احتمال مطرح است که این امواج به شکل معناداری شبیه به بستههای اطلاعاتی میباشند و این موضوع میتواند دلیلی بر این باشد که جهان به صورت سیستماتیک با مجموعهای از اطلاعات ساخته شده، و در حال کنترل است؛ چیزی شبیه به یک شبیه ساز بسیار پیشرفته.
موضوع مورد بحث دیگر آزمایش دوشکاف یانگ است. آزمایشی که هنوز کسی موفق به توضیح ماهیت آن نشده است. این آزمایش به صورت ساده نشان میدهد تمام احتمالات ممکن به صورت همزمان در حال رخ دادن هستند و زمانی که قرار است اندازه گیری انجام شود، یکی از این بیشمار احتمالات حالت قطعی به خود میگیرد. به طرز اسرار آمیزی امواج متوجه میشوند که چیزی از جنس آگاهی قرار است آنها را بررسی کند. هیچ کس به هیچ شکلی تا به امروز موفق نشده است آنها را بررسی کند. حتی اگر از ترفندهایی استفاده شود که به نوعی با تاخیر و تاجیل در زمان بخواهیم آنها را بررسی کنیم و به آنها حقه بزنیم، آنها طوری رفتار میکنند که انگار از قبل این حقه را پیش بینی کردهاند. انگار زمان را به عقب میبرند تا نتوان چنین اندازه گیریای روی آنها انجام داد. این موضوع باعث شد نظریه جهانهای موازی به وجود بیاید. مطابق این نظریه تمام حالتهای ممکن جهان در کوچکترین واحد زمانی به صورت همزمان در حال ساخته شدن هستند و ما فقط یکی از این حالتها را احساس و به نوعی با اندازه گیری قطعی میکنیم. پس اگر همه چیز از امواج ساخته شده است، شاید آگاهی انسان و سایر موجودات در حالت تثبیت کردن و قطعی کردن یک احتمال از بی شمار احتمالاتی است که امکان دارد اتفاق بیفتد و این عمل به صورت موازی در تمام دنیاهای احتمالی در حال رخ دادن است و این موضوع به پیچیدگی فرضیه شبیه ساز اضافه میکند.
ماتریکس
نظریه ماتریکس به صورت خلاصه بیان میکند که ما در یک شبیه سازی بزرگ هستیم و حتی عناوین سینمایی علمی تخیلی معروف هم با همین عنوان ساخته شده است و احتمال دارد نظریه ماتریکس اقتباسی از نام این فیلم باشد. حال سوالی که پیش میآید این است: آیا ما در یک شبیه ساز هستیم؟
پاسخ این است: بله؛ ما در یک شبیه ساز هستیم. بسیاری از افراد مشهور نیز جهان هستی را یک بازی کامپیوتری و یا یک شبیه سازی کامپیوتری توصیف میکنند. ولی چیزی که مسلم است این است که دنیا یک بازی کامپیوتری یا یک شبیه سازی کامپیوتری نیست؛ چرا که بازی کامپیوتری یک سرگرمی برای انسان است تا اوقات فراغت خود را پر کند و احساسات و هیجانات خود را به صورت مصنوعی دستکاری کند و کامپیوتر یک ابزار است که انسان با آن محسابات انجام میدهد و اینها چیزهایی هستند که بر روی کره زمین توسط انسان با مواد و تجهیزاتی محدودی ساخته شدهاند. قطعا این دنیا بازی کامپیوتری برای سرگرمی موجودات فضایی و یا یک کامپیوتر نمیتواند باشد. این شبیه سازی الزما یک کامپیوتر بزرگ و قدرتمند نیست. گردانندگان این شبیه سازی هم الزما موجودات فضایی نیستند. دنیای ما در سطح فیزیکی بر اساس فرمولها و الگوریتمهای قابل پیش بینی کار میکند و همین دلیل کافی برای اثبات این موضوع است که جهان قابل مشاهده و درکِ ما یک شبیه سازی است. البته باید دیدگاه خود از شبیه سازی را با این محوریت بسط دهیم که دنیا همیشه بوده است و ما قسمتی از آن هستیم و در واقع مفهوم شبیه سازی که انسان آن را خلق کرده است با پیروی از قوانین موجود و تعریف شده از کائنات و به صورت ذهنی بوده است. این ما نیستیم که برای دنیا تعیین میکند چه چیزی هست و یا چه چیزی نیست؛ این کائنات است که از طریق مخلوقی به نام انسان با تفسیری محدود در حال تعریف کردن خودش است. اگر بخواهیم به شکلی واقعیتر به آن نگاه کنیم، در واقع کائنات شبیه سازی نیست؛ بلکه کائنات همه چیز است و شبیه سازی یک کلمه است که انسان چند سال است که این مفهوم را با تقلید از الگوهای طبیعت به وجود آورده است و با این مفهوم سعی میکند یک دسته بندی برای کائنات در ذهن خودش پیدا کند؛ که این دسته بندی و الگوسازی درست است و کائنات علیرغم این که همه چیز است، در واقع یک شبیه سازی هم میتواند باشد. تا چند دهه پیش که نظریه کوانتوم مطرح نبود، اتم واحد سازنده همه چیز بود، انیشتین روابطی در مورد ارتباط مواد با انرژی پیدا کرد و سطح دانش بشر را در مورد زمان، فضا و مواد تغییر داد. با مطرح شدن دانش کوانتوم، دیدگاه جدیدتری به وجود آمد و تمام فلسفه فیزیک کلاسیک را متحول کرد. و نظریهای که اکنون در حال بررسی است، نظریه اطلاعات کوانتومی است که بیان میکند همه چیز اطلاعات است و جهان هستی بر بستر اطلاعات شکل گرفته است. این نظریه میتواند شبیه ساز بودن جهان هستی را وارد مرحله جدیدی از حقیقت کند. نظریه جهانهای موازی میتواند توضیحی از جهانهای شبیه سازی شده باشد که هر یک به صورت همزمان در حال فعالیت هستند. ثابت زمان که در حقیقت انیشتین نشان داد یک متغیر است و میتواند تحت تاثیر جاذبه و سرعت دچار تغییر شود میتواند نظریه شبیه ساز بودن جهان هستی را تقویت کند. قابل پیش بینی بودن حرکت اتمها و این که انسان توانایی شبیه سازی آن را دارد، میتواند فیزیکِ جهان هستی را در قالب یک شبیه ساز اثبات کند.
با فرض این که جهان هستی یک شبیه سازی است، لازم است برخی از انگیزههای پشت این نظریه را بررسی کنیم. باید تمام تئوریهایی که با ساختار مغز ما جور در میآیند را بررسی کنیم و ببینیم چقدر میتوانند به حقیقت نزدیک باشند و انگیزهای که پشت آن وجود دارد را بررسی کنیم.
• آیا شبیه ساز خود به خود ساخته شده است و همه چیز بر اساس شانس اتفاق افتاده است؟
• جهان یک شبیه سازی است که توسط خداوند ساخته شده است؟
• جهان یک شبیه سازی است که توسط موجودات بیگانه ساخته شده است؟
• جهان یک شبیه سازی است که توسط آیندگان ساخته شده است؟
تمام این موارد دارای تناقضهایی هستند که با منطق امروزی یا حداقل با منطق مغز انسان جور در نمیآیند. اولین سوال این است که مگر میشود چیزی خود به خود ساخته شود؟ در پاسخ باید گفت که سوال اشتباه است، چرا که ساختن و ساخته شدن یک مفهوم ذهنی برای انسان است. همان طور که ما نمیتوانیم تصور کنیم چیزی همیشه وجود داشته است، خیلی ساده هم نمیتوانیم تصور کنیم چیزی میتواند خارج از تصور و چارچوب ذهنی ما مفهومی به اسم ساختن را شکل بدهد. اگر خداوند این شبیه ساز را ساخته است، چه کسی خداوند را خلق کرده است و آیا خداوند در جایی مجزا قرار گرفته است و این شبیه ساز هم در جای متفاوت دیگری قرار گرفته؟ در این صورت مسئله فضا-زمان که دو چیز گره خورده در یکدیگر هستند زیر سوال میرود و خداوند هم جزئی از همین فضا زمان میشود و مانند انسان نسبت به گذر زمان احساس خواهد داشت که این نشان میدهد ذهن ما از درک موجودیت خداوند عاجز است. اگر شبیه ساز توسط موجودات بیگانه ساخته شده است، آیا بیگانگان هم در یک شبیه ساز دیگر هستند و بیگانگان را چه کسی خلق کرده است. اگر شبیه ساز توسط آیندگان ساخته شده است، شبیه ساز آنها را چه کسی ساخته است؟
برخی از حقایق علمی
با توجه به ساختار و تفسیر ذهنی که انسان دارد میتوانیم به این صورت تعریفی از دانستههایمان به صورت کلی داشته باشیم: جسم گردی به نام کره زمین در فضایی بیکران همراه با اجسام دیگر وجود دارد. این جسم گرد در موقعیتی قرار گرفته است که در آن امکان به وجود آمدن حیات مهیا شده است. موجوداتی اولیه و ساده به وجود آمدند. این موجودات با گذشت زمان تغییر کردند و خود را بیشتر با محیط سازگار کردند چون تمایل داشتند باقی بمانند و نابود نشوند. به این موجودات حس داده شد تا محیط را به اندازه احساسات خود درک کنند. بین این موجودات انسان هم به وجود آمد و تغییر کرد. انسان از نظر ذهنی توانست درک بیشتری از محیط پیدا کند. انسان موفق شد از ابزار استفاده کند. انسان اطلاعات را به نسل دیگر منتقل کرد. با کمک اطلاعات قبلی انسانها موفق به درک بیشتر و بیشتر از محیط خود و تاثیر گذاری بیشتر بر محیط شدند. این اتفاق با سرعت بیشتر و بیشتری در حال تکرار است. انسانها در حال توسعه ابزارهایی هستند که به زودی سرعت بسیار بیشتری به ایجاد تغییرات در زمینه درک محیط و تاثیرگذاری خواهد شد. میدانیم همه این تلاشها که موجودات انجام میدهند برای بقاء است و هرگز پاسخی مطمئن و قطعی که موجودات به دنبال آن هستند وجود ندارد. طبیعت حیات را به وجود آورد و بعد سعی میکند آن را از بین ببرد. حیات با مصرف کردن انرژی در مقابل نابودی مقاومت میکند تا بیشتر زندگی کند. اینها اطلاعاتی است که در چارچوب ذهن انسان به وجود آمده است. بقاء باعث شده است موجودات محیط را با محوریت دادن به خودشان درک کنند. ما قسمتی از خودِ طبیعت هستیم که زنده هستیم و دارای درک هستیم و کنجکاو هستیم طبیعت را بیشتر درک کنیم. ما میدانیم که حتی دلیل کنجکای هم بقاء است و بقاء قسمتی ثابت و اتمیک است که هنوز موفق به تقسیم آن به اجزاء کوچکتر نشدهایم.
جستجو برای یافتن حقیقت راه به جایی نخواهد برد؛ چرا که دنیا بر بستر حقیقت ساخته نشده است. هیچ قطعیتی وجود ندارد که قرار باشد حقیقتی بر روی آن استوار باشد. هیچ چیزی وجود ندارد و ذهن ما نوعی تفسیرگر است که به جهان موجودیت داده است. امکان خروج از شبیه وجود ندارد چرا که ما جزئی از آن هستیم.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)