ابر مغز

ابر هوش

اغلب موجودات زنده‌ای که بر روی سیاره زمین زندگی می‌کنند به میزان هوش و تاثیری که دارند دارای نوعی از کنجکاوی جهت جستجو و اکتشاف محیط اطراف خود می‌باشند. از یک گربه گرفته که به محض قرار گرفتن در یک محیط جدید دائم دایره قلمرو خود را با گشت و گذار مداوم گسترش داده و همواره محیط‌های جدید را کشف می‌کند، تا انسان مدرن که لحظه به لحظه در حال کشف و اکتشاف می‌باشد؛ تا جایی که انسان در ابعاد کوچک موفق شده است به قلب یک اتم نفوذ کند و ذرات تشکیل دهنده آن را مشاهده و دسته بندی کند؛ و در ابعاد بزرگ نیز موفق به کشف کهکشان‌ها و پهنه عظیم گیتی شده است. به نظر می‌رسد کنجکاوی یکی از محصولات جانبی بقاء است که پویایی لازم را به حیات داده و به نوعی یک عامل حواس پرتی یا بهتر است بگوییم یک وسیله سرگرمی جهت ادامه زندگی تکراری است تا از شدت کسالت بار و یکنواخت بودن آن جلوگیری شود؛ چرا که حتی کامرواترین افراد در جهان که از هر لحاظ در زندگی اشباع شده‌اند، در نهایت دوست دارند بدانند این دنیا چرا و چگونه به وجود آمده است و تمام سرمایه گذاری‌هایی که افراد ثروتمند دنیا جهت ساخت تلسکوپ‌ها و فضاپیماها و غیره می‌کنند تا حدودی جهت ارضاء حس کنجکاوی آن‌ها است. حالا بیایید تصور کنیم بشر همه چیز را می‌دانست و دیگر هیچ حس کنجکاوی‌ای وجود نداشت؛ در این صورت احتمالا زندگی جذابیت خود را از دست می‌داد و دلیلی برای ادامه حیات وجود نداشت و می‌توانیم نتیجه بگیریم میل شدید به دانستن در موجودات به نوعی کمک به بقاء آن‌ها می‌کند.

مسئله‌ای که در ارتباط با آگاهی و دانش وجود دارد این است که محدودیت در درک ما اجازه نمی دهد همه چیز را بفهمیم. یعنی طراحی و ساختار ما اجازه درک چیزهای محدودی در قلمرو احساسات ما را می‌دهد و خارج از این موارد هیچ درکی نخواهیم داشت. حتی برخی از موجودات هستند که حس‌های متفاوتی دارند، برای مثال خفاش‌ها امواج ماوراء صوت تولید می‌کنند و انعکاس آن را دریافت می‌کنند و به این شکل محیط اطراف خود را رصد می‌کنند. یا پرندگان مهاجر امواج مغناطیسی زمین را تشخیص می‌دهند و مطابق آن مسیریابی می‌کنند. البته به نظر می‌رسد انسان در این زمینه توانسته است با کمک تکنولوژی تمام نقص‌های خود نسبت به سایر موجودات را جبران کند ولی همچنان این احساسات سطحی و قابل اندازه گیری بوده و وابسته به زمان و مکان هستند.

آگاهی لایتناهی

آگاهی لایتناهی

نوعی از احساسات وجود دارد که به نظر می‌رسد برخی از انسان‌ها موفق شده‌اند آن را تجربه کنند. احساساتی که بسیار متفاوت از حس‌های فیزیکی ما است و فراتر از زمان و مکان است. برخی از افراد به خصوص کسانی که تجربه نزدیگ به مرگ داشته‌اند ولی توانسته‌اند نجات پیدا کنند از حسی ناشناخته، متفاوت و غیر قابل درک برای ما صحبت می‌کنند. آن‌ها زمان زندگی و زمان نزدیک به مرگ خود را در مقایسه با یکدیگر به این صورت توصیف می‌کنند که اگر زندگی عادی با وجود چند حس شناخته شده انسان مانند یک فردی باشد که با چراغ قوه در دل شب در حال جستجو و پیدا کردن مسیر است؛ زندگیِ نزدیک به مرگ که در آن فرد در مرز مرگ و زندگی است، مانند روز است که خورشید همه جا را روشن کرده است و فرد به صورت همزمان می‌تواند همه جا را درک کند. احتمالا در نوع اول فرد به صورت محدود و متمرکز می‌تواند نسبت به بخشی از محیط و شرایط آگاه باشد؛ ولی در تجربه دوم شخص نوع وسیع‌تری از آگاهی را تجربه می‌کند و اشراف بیشتری بر محیط و شرایط دارد. تعداد محدودی از انسان‌ها موفق شده‌اند چنین شرایطی را درک کنند و بسیاری از عموم جامعه که این احساسات را ناشی از خرافات و دروغ می‌دانند، آن را نادیده می‌گیرند، با آن مقابله می‌کنند و یا آن را سرکوب می‌کنند. دانشمندان نیز این احساسات را ناشی از ترشح هورمون روانگردان می‌دانند. هر چه که هست، این حس توسط برخی افراد تجربه شده است و این افراد زندگی عادی را مثل یک زندان در مقابل آن حس تجربه شده می‌دانند.

تقابل دانش و زندگی

تقابل دانش و زندگی

تلاش انسان برای دانستن در نهایت راه به جایی نخواهد برد و احتمالا به مسیری بی انتها ختم خواهد شد؛ همان‌طور که هر چه در حال پیشرفت و کشف قلمرو بزرگ‌تری از گیتی هستیم، نوعی پارادوکس اتفاق افتاده و بیشتر متوجه می‌شویم که دانش کمی داریم. تا چند قرن پیش که دین گرایی در دنیا نسبت به سایر گرایشات قالب بود، انسان‌ها حس قوی‌تری نسبت به دانستن داشتند و بیشتر از انسان امروزی احساس دانستن می‌کردند؛ البته میل کمتری هم به دانستن و کنجکاوی داشتند. باید در نظر بگیریم که اغلب پاسخ‌ها در آن زمان نسبتا ساده بودند و سوالات هم کمتر بودند. برای مثال اگر برای کسی سوال بود که چرا روز و شب اتفاق می‌افتد، به عنوان یک گزینه پاسخ می‌شنید که چون خدا این طور خواسته است و او هم کاملا از این پاسخ راضی می‌شد و اعتماد به نفس زیادی نسبت به آن پاسخ پیدا می‌کرد و میل و تقلای کمتری نسبت به دانستن آن داشت. با پایان جنگ‌هایی با گرایشات دینی و با کشش و تمایل بیشتر مردم به علم گرایی و شروع انقلاب صنعتی، اتفاقی که افتاد متفاوت بود؛ بشر با سرعت فزاینده‌ای موفق به کشف و گسترش دانش خود در زمینه‌های مختلفی شد و در یک بازه کوتاه مدت، اعتماد به نفس زیادی پیدا کرد و احساس کرد همه چیز را می‌داند و به همه چیز اشراف دارد و به زودی پاسخی برای همه چیز پیدا خواهد کرد؛ که این احساس پایداری زیادی نداشت و خیلی زود مشخص شد که هر چه بشر بیشتر کشف می‌کند وارد سیاه چاله عمیق‌تری از نادانسته‌ها می‌شود. احتمالا این پارادوکس قرار نیست تمام شود و نسبت دانسته‌های ما به نادانسته‌هایمان، تابعی نمایی است که با رشد دانش بشر، نادانسته‌ها به صورت مضاعفی بیشتر می‌شوند. احتمالا این تقلای بشر برای دانستنِ بیشتر یک دست و پا زدن بیهوده است که قرار نیست راه به جایی ببرد. این که ما می‌خواهیم بیشتر بدانیم، چیزی نیست جز این که طبیعت با این ترفند می‌خواهد بیشتر بمانیم و یکی دیگر از راه حل‌های طبیعت برای بقاء است. حتی اگر قرار باشد به اندازه تمام پتانسیل ذهنمان بدانیم، در نهایت زندگی جذابیتی نخواهد داشت. برای اثبات این موضوع تصور کنید یک ابرهوش از نوع ماشین، شخص و یا به طور کلی یک راهکاری وجود دارد که پاسخی صحیح برای تمام سوال‌ها را دارد و ما می‌خواهیم چند سوال فرضی و معنا دار از آن بپرسیم:

سوال انسان از ابرهوش فرضی:

  • حیات تا چه زمانی بر روی سیاره زمین وجود دارد؟
  • من دقیقا چقدر عمر می‌کنم؟
  • آیا بعد از مرگ قرار است وارد دنیای جدیدی شویم؟
  • آیا قرار است زندگی من از شرایط فعلی بهتر شود؟
  • گونه انسان دقیقا چگونه به وجود آمد؟
  • آیا ما در این جهان تنها هستیم؟
  • آیا این دنیا فقط برای ما آفریده شده است؟
  • آیا موجوداتی پیشرفته‌تر از انسان وجود دارند؟

تعدادی از همین چند پاسخ برای زیر سوال بردن ارزش زندگی انسان و بی رنگ کردن تمام آن چه برایش تلاش می‌کنیم کافی است. البته دستیابی به هوشی که پاسخی برای تمام سوالات دارد علاوه بر پیچیدگی‌هایی که برای پیاده سازی دارد، با وقایع فیزیکی نیز مطابقت قطعی ندارد و احتمالا بن‌بست‌های در مسیر آن وجود داشته باشد که پارادوکس نیوکامب اشاره به همین محدودیت دارد. اگر کسی از آینده خود خبر داشته باشد، می‌تواند در جهتی مخالف تصمیم بگیرد و وقایع متفاوتی را رقم بزند؛ و این چرخه‌ی بی انتها می‌تواند تکرار شود. یک راه حل احتمالی فهمیدن پاسخ برای یک بازه زمانی و سپس برگشت به حالت قبل و فراموشی خواهد بود تا این چرخه از نقطه‌ای شکسته شود. راه حل دیگر این است که ابرهوش با شرایط فعلی آینده را پیش بینی کند و اعتبار پیش بینی انجام شده تا قبل از دسترسی به نتایج تضمین شود و پس از آن لازم باشد پیش بینی دیگری انجام دهد که در این صورت نیز درگیر یک چرخه نامحدود دیگر از پیش بینی‌های پی در پی خواهیم شد.

به نظر می‌رسد با صرف نظر از تمام محدودیت‌ها، ابرهوشی که همه‌ی پاسخ‌ها را بداند، قرار است زندگی ما را خالی از معنی بکند. وقتی پاسخی برای تمام سوالات باشد و همه چیز قابل پیش بینی و پیش گویی باشد، دیگر دلیلی برای زندگی باقی نخواهد ماند. یکی از دلایلی که ما بقاء را دوست داریم و می‌خواهیم همچنان بمانیم و ادامه دهیم، مبهم بودن آینده است. حتی برخی روانشناسان تأکید زیادی بر این موضوع دارند که برای خوشحالی باید در لحظه حال زندگی کنید؛ چرا که بشر تا حدودی قدرت پیش بینی آینده را دارد و آینده را بر اساس شرایط فعلی اندازه گیری می‌کند که این پیش بینی می‌تواند زمینه ساز شاد نبودن شود. سایر موجودات بر خلاف انسان در لحظه زندگی می‌کنند و در صورتی که در طبیعت به صورت آزاد زندگی کنند، انگیزه و انرژی بیشتری نسبت به انسان برای ادامه حیات و بقاء دارند. این حس و انگیزه برای زندگی در مورد انسان‌هایی که در لحظه حال و در دامان طبیعت به صورت آزادانه به دور از زندگی مدرن زندگی می‌کنند نیز کاملا مشهود است.

همچنین انسان‌هایی که با تلاش و رقابت دارایی بیشتری نسبت به سایرین کسب می‌کنند و می‌توانند تاثیرگذاری بیشتری نسبت به سایر انسان‌های جامعه داشته باشند، در حال انجام نوعی رقابت هستند و این پویایی و تلاش به آن‌ها حس زندگی و انگیزه زیاد می‌دهد که باعث می‌شود از زندگی خود نهایت لذت را ببرند؛ چرا که حیات نوعی رقابت برای مشخص شدن برترین‌ها است و جایزه‌ای که طبیعت برای آن در نظر گرفته است، مهیا کردن بهترین شرایط برای ادامه بقاء برای شخص برنده است که به این عمل در حیات انتخاب طبیعی گفته می‌شود. حیات موجودات را تشویق به جنگ و پیروزی در رقابت و قهرمان شدن می‌کند و تغییر زندگی در جهت آسان‌تر کردن و دادن اختیارات بیشتر و همچنین با ترشح هورمون‌های مربوط به شادی، پاداش خوبی برای آن در نظر گرفته است. پاداشی که از نظر فکری، روحی و جسمی اقناع کننده باشد. از نظر حیات اگر نمی‌توانی باید یاد بگیری که بتوانی یا باید تاوان سختی بدهی. حیات از ایستایی و سکون بیزار است و شرایط را برای موجوداتی با این شرایط سخت می‌کند و شانس بقاء را برای آن‌ها کمتر می‌کند. حیات تمایل دارد موجودات انرژی مصرف کنند، خطر کنند، کشف کنند، حرکت کنند، تغییر ایجاد کنند، انگیزه و هیجان داشته باشند، تحت هر شرایطی ادامه دهند و زندگی و بودن را به اوج خود برسانند. حیات به این سبک از زندگی پاداش قابل توجهی می‌دهد.

تعادل در پیشرفت و زندگی مهم است، چرا که در طرف مقابلِ افراد موفق و خودساخته که شور و هیجان وافری دارند، می‌توان به برخی از وارثان این افراد اشاره کرد که علیرغم ثروت زیاد و جایگاه اجتماعی بالایی که از والدشان به ارث برده‌اند، خوشحالی و انگیزه لازم که والدین آن‌ها داشتند را ندارند؛ چرا که آن‌ها در رقابتی برای جنگیدن و پیروز شدن و برتر شدن نبوده‌اند و مستقیم از داشته‌های والدین خود بدون تلاش استفاده کرده‌اند؛ درست مانند کسی که سال‌ها تلاش کرده است و در یک مسابقه جهانی مدال طلا برنده شده است با کسی که کپی همان مدال طلا را با پول خریده است. این فرد نمی‌تواند قدر این مدال را بداند و ارزشی هم برای آن قائل نخواهد بود. خرید مدال به جای تلاش برای به دست آوردن آن هیچ لطف و افتخاری نخواهد داشت. تلاش مستمر و سختی‌های مسیر مدال طلا را ارزشمند کرده است. این جایگاه تنها در صورتی ارزشمند می‌شود که فرد موفق شود ارزش افزوده‌ای به آن اضافه کند و موفقیت همزمان با دو پارامتر کمی و کیفی سنجیده می‌شود و این دو متاثر از یکدیگر هستند.

نوع دیگری از مقایسه که می‌توان در جهت تقابل دانش و زندگی انجام داد، مقایسه زندگی افراد با ایمان و کم ایمان است. افراد در هر دین و آیینی که باشند، اگر نسبت به سایر انسان‌های جامعه خود ایمان بیشتری داشته باشند، معمولا حس رضایت بیشتری دارند و کمتر دچار افسردگی می‌شوند. این افراد شکایت کمتری از شرایط می‌کنند و به نظر می‌رسد از نظر روحی و روانی تعادل بهتری نسبت به افراد کم ایمان دارند. این تفاوت شاید به این دلیل باشد که آن‌ها اعتقاد محکم‌تری نسبت به زندگی پس از مرگ دارند و همواره حضور خداوند را احساس می‌کنند. این افراد مرگ را بیشتر پذیرفته‌اند و نسبت به آن مقاومت و حالت تدافعی ندارند. آن‌ها حتی اگر دانش کمتری نسبت به دیگر اعضای جامعه داشته باشند و از نظر مالی نیز در جایگاه پایین‌تری از هرم ثروت قرار داشته باشند، همچنان نظم و انگیزه بیشتری دارند و لذت بیشتری از زندگی خود می‌برند. به نظر می‌رسد گسترش علم ارتباط معناداری با کاهش دین داشته است و محصول آن نارضایتی و مصرف گرایی بیشتر در بشر بوده است. لازم به ذکر است راه علم تا حدودی انسان را به ثروت گرایی سوق داده است و راه دین هم تا حدودی انسان را به ایستایی و سکون در زمینه دانستن برده است. البته شاید بهترین مسیر در رباعی خیام خلاصه شود که نقل می‌کند:

قومی متفکرند اندر ره دین/قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی/کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این

هر چه باشد ایمان غذای روح است، دانش غذای فکر است و ثروت غذای جسم و کامیابی در زندگی به معنای تعادلی میان این سه است.

سخن آلبرت انیشتین در مورد علم و دین

با تمام این تفاسیر، در صورتی که این ابرهوش ساخته شود رسما به شکل کنونی حیات خاتمه داده‌ایم و باید منتظر باشیم که طبیعت دست به تغییر و تکامل بزند و راه حلی برای این موضوع پیدا کند؛ چرا که در صورت داشتن پاسخی برای هر سوال، حیات به صورت کامل معنای خود را برای انسان از دست خواهد داد. در دنیایی که قرار باشد همه چیز از قبل مشخص باشد، جایگاه و ارزشی برای ذهن باقی نخواهد ماند و حیات فقط در بعد جسمی ارزشمند خواهد بود. احتمالا طبیعت در چنین شرایطی تصمیم بگیرد انسان را نابود کند و اولویت بقاء را به انسان‌هایی با هوش کمتر بدهد و به نوعی با کم کردن دانش و آگاهیِ انسان، او را به عصر قبل از حجر بازگرداند. کسی نمی‌داند؛ شاید هم انسان با توسعه هوش مصنوعی راه را برای نابودی خودش هموار کند و طبیعت از طریق همین ابزار که ساخت بشر است، انسان مدرن را نابود و اولویت بقاء را به انسان‌ها یا موجودات کمتر هوشمندی بدهد که دسترسی به تکنولوژی ندارند.

انواع احتمالات دسترسی به ابر هوش

شعور گیتی

وسعت جهان هستی نامحدود است. مواد تشکیل دهنده حیات دقیقا از موادی ساخته شده است که ستاره‌ها و اجرام آسمانی نیز از آن ساخته شده‌اند. شعور، آگاهی، فکر و ذهن و هر چه که مربوط به دانستن است تا حدودی هنوز شناخته شده نیست. در مورد بُعد روح نیز چیز زیادی نمی‌دانیم و اثبات آن احتمالا در چارچوب درک بشری نباشد. هر چه که هست، اتفاقاتی در دنیا افتاده است و تجرباتی روی داده است که خارج از درک ما است و شاید این موارد بتوانند سرنخ‌هایی از آن چه که آن را روح نام گذاری کرده‌ایم باشند و البته این بُعد از انسان احتمالا بدون ارتباط با دانش کمتر شناخته شده‌ی کوانتوم نباشد. از طرفی با فرض درست بودن نظریه تکامل و شکل گیری تدریجی حیات و موجودات، نقش گیتی در به وجود آمدن ما بسیار پر رنگ خواهد شد و احتمالا نظریه وحدت وجود نیز صدق بکند و از آن جایی که همه چیز در جهان نوعی پیوند با یکدیگر دارند؛ پس هر آن چه که هست و نیست شامل زمان، فضا، گرانش، ماده تاریک، انرژی و هر چیز شناخته شده و ناشناخته‌ای که هست با یکدیگر تشکیل یک شبکه نامحدود کیهانی را می‌دهند؛ شبکه‌ای که دارای شعوری به اندازه وسعت خودش است؛ شاید شعور انسان و موجودات نیز به نوعی یک برایند کوچکی از این شعور لایتناهی باشد. همان طور که با فرض درست بودن نظریه تکامل، ساختار بدنی ما از ساختار گیتی ارث بری داشته است، آگاهی و شعور ما نیز نوع ساده شده‌ای از یک آگاهی و شعور در سطحی بدون اندازه است.

شباهت سلول‌های مغز با کیهان

شباهت سلول‌های مغز با کیهان

اگر گیتی دارای شعور باشد، پس تمام پاسخ‌ها را دارد؛ چرا که همه چیز جزئی از آن است. گیتی همیشه بوده است و همیشه خواهد بود و ما قسمت جزئی و بسیار محدودی از آن را کشف کرده‌ایم.

خداوند همه چیز است و همه چیز را می‌داند

انسان با توجه به ساختار ذهنی خود و توصیفی که ادیان از خداوند دارند همواره سعی می‌کند برای خداوند موجودیت قائل شود و تلاش برای تصور خداوند به هر شکلی، ناگزیر توأم با قائل شدن موجودیت فیزیکی یعنی کالبد در ناحیه‌ای از زمان و مکان برای خداوند خواهد بود؛ همان‌طور که ادیان اغلب ویژگی‌های انسان گونه برای خداوند قائل می‌شوند و صفاتی مانند مهربان، قوی، توانا، بزرگ، جاودانه را به خداوند نسبت می‌دهند؛ صفاتی که عموما مختص به حیات و انسان هستند و به نوعی سعی می‌کنند خدا را یک موجودیت ماوراء انسانی به تصویر بکشند. چیزی که واضح است خداوند قابل درک نیست و این توصیفات احتمالا برای قابل درک‌تر کردن خداوند برای انسان‌های گذشته بوده است. سعی در توصیف و به تصویر کشیدن خداوند به هر شکلی منجر به قائل شدن محدودیت برای او خواهد شد و شاید در این مورد نظریه Pantheism یا “همه خدایی” نظریه جامع‌تری برای توصیف خداوند باشد. مطابق این نظریه، خداوند یعنی همه چیز. هر آن چه که می‌شناسیم و هر آن چه که نمی‌شناسیم همه و همه با هم مرتبط هستند و این ارتباط معنا دار است و در این صورت خداوند همه چیز را می‌داند، همه جا حضور دارد، تمام اتفاقات را رقم می‌زند، ما جزئی از او هستیم و تمام توصیفات دیگری که ادیان انجام داده‌اند درست خواهند بود. شاید این سوال پیش بیاید که آیا با توجه به این نظریه، بدی‌ها هم جزئی از خداوند هستند؟ پاسخ این است که بدی‌ها از نظر ما بدی هستند. تکامل و حیات باعث شده است برخی از چیزهایی که می‌توانند برای بقاء ما مضر باشند را به عنوان بدی در نظر بگیریم و از آن‌ها دوری کنیم تا آسیب نبینیم و بیشتر زندگی کنیم. بدی ساخته شده در ذهن ما است و وجود خارجی ندارد.

ابر مغز با دستگاری ژنتیکی

شباهت ژنتیکی انسان و شامپانزه چیزی در حدود 99 درصد می‌باشد. یک درصد اختلاف ژنتیکی منجر به دگرگونی‌های زیادی شده است. بشر و هوش مصنوعی توانایی زیادی در تغییر و اصلاح ژنوم پیدا کرده‌اند و بعید نیست بتوان با ویرایش ژنتیکی مغزی با توانایی بسیار زیاد درست کرد. با این کار احتمالا بتوان به مغزی دست پیدا کرد که جواب‌هایی برای اغلب سوالات داشته باشد و از هر نظر برتر از ذهن انسان باشد. مغز جهش یافته احتمالا بتواند به حقایق عمیق‌تری پی ببرد و آگاهی بیشتری داشته باشد. برای درک این موضوع که تغییرات ژنتیکی چه میزان می‌توانند موثر باشند بد نیست بدانید انیشتین مغزی داشت که مقدار جزئی متفاوت از مغز افراد معمول بود و حتی طبق شواهد در کودکی کم هوش‌تر از سایر کودکان به نظر می‌رسیده است. حتی شاید مغز او با سایر افراد تفاوتی نداشته است و علاقه، انگیزه و شرایطی که داشته است باعث شده است با عمیق شدن در موضوعات و مسائل فیزیکی روابطی بین آن‌ها پیدا کند. روابطی که دیدگاه بشر نسبت به برخی از وقایع فیزیکی را برای همیشه متحول کرد. یک مغز اصلاح شده قدرتمند که شرایط و انگیزه در آن برنامه ریزی شود، قطعا می‌تواند تغییرات زیادی ایجاد کند. شاید هم پیوندی بین مغز اصلاح شده و هوش مصنوعی بسیار فراتر از حد معمول عمل کند و راندمان بالاتری داشته باشد.

ابرمغز اصلاح ژنتیکی

ابر مغز کامپیوتری

این دهه، دهه‌ی هوش مصنوعی است و پیشرفت‌های شگفت انگیزی در این زمینه اتفاق افتاده و همچنان در حال رخ دادن است. دانشمندان بلاخره موفق شدند هوش جامع مصنوعی توسعه دهند که بتواند مغز انسان را در بسیاری از موارد شبیه سازی کند. حالا دیگر هیچ محدودیتی برای ساخت یک ابر هوش کامپیوتری وجود ندارد. فقط باید سیلیکون بیشتری استخراج شود، تراشه‌های بیشتری با این سیلیکون ساخته شود، انرژی الکتریکی در حجم قابل توجهی تولید شود و سپس حجم زیادی از اطلاعات به این هوش مصنوعی سرازیر شود. همه این ابزارها مهیا هستند. یک سری تنظیمات مهندسی برای تنظیم پارامترها هم وجود دارند که به زودی یک هوش مصنوعی دیگر می‌تواند از پس آن‌ها بر بیاید. در حال حاضر امکان ساخت یک هوش مصنوعی با توان عملیاتی چندین برابر کل مردم جهان وجود دارد. هوشی که از تمام علوم سر در بیاورد و بتواند تمام مسائل و مشکلات را تحلیل و برطرف کند. احتمالش بسیار زیاد است که دانشمندان به صورت مخفیانه در حال توسعه چنین مغز مصنوعی باشند و دلیلی ندارد که بخواهند آن را رسانه‌ای کنند. رونمایی عمومی می‌تواند باعث مخالفت عده زیادی از مردم جامعه شده که در نهایت منجر به توقف و یا کند شدن توسعه این ابر هوش خواهد شد. تمام مواد اولیه، ابزارها و دانش مورد نیاز برای ساخت ابر هوش فوق العاده قدرتمند در دسترس است. البته تمام توانایی‌های این ابر هوش محدود به اطلاعاتی است که به آن داده شده است و بیشتر جنبه تحلیلی و محاسباتی خواهد داشت و البته توانایی این را دارد که هر روز رشد کند و قوی‌تر شود. می‌تواند تمام مسائل را حل کند و تمام جواب‌ها را می‌داند. همچنین قدرت پیش بینی بی نظیری دارد. بهتر از هر کسی انسان‌ها را می‌شناسد و برای برطرف کردن مشکلات می‌تواند راه حل‌های بسیار پیچیده طراحی و پیاده سازی کند. آن چه که OpenAI از آن رونمایی کرد گوشه‌ای ناچیز از یک هوش فوق العاده قدرتمند است که دانشمندان توانایی ساخت آن را دارند. چالش کار پیاده سازی اولیه این هوش مصنوعی بود که دانشمندان موفق شدند از پس آن بر بیایند و حالا دیگر چالش فقط مواد اولیه، انرژی و راندمان است تا هوش عظیم مصنوعی ساخته شود.

ابر مغز کامپیوتری

0 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟
خیالتان راحت باشد :)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *